تصویر بدن انسان نوعی تایید بصری است از هویت و خودآگاهی ما. ما (از نظر فیزیولوژی) میدانیم چه هستیم یا ارگانهای بدن ما چگونه کار میکنند؛ اما به محض اینکه یکپارچگی این منبع آشنا از بین برود، این احساسِ اطمینان و شناخت جای خود را به ابهام، تردید و پرسش میدهد. با توجه به پتاسیلهای بدن زمانی که از حرکت بایستد و بیجان شود، رو به سوی انحلال و فساد خواهد برد. «تنیدگی» بدن را به عنوان یک سوژه کاملا انتزاعی با نگرشی فرمالیستی خارج از تمام کارکردها و نظامهای پیچیده یا نگاه فیگوراتیو بازنمایی میکند. کالبدی متشکل از تودههای پوست و ماهیچه، کشیدگی و درهم تنیدگی رگ و پی، با بافتی متخلخل. چرا که در این نوع نگرش دریچه جدیدی از مفهوم خود باز میشود که معنای بودن و وجود را بازپرسی خواهد کرد. نگرشی اگزیستانسیال که به گفته «اروین یالوم» در چهار محتوای مرگ، تنهایی، پوچی و آزادی در طول تاریخ بشریت از رنجهای حل نشده انسان بوده اند.
سهگانه مجموعهای از نمایشگاههای گروهی است که هر بار با حضور سه هنرمند برگزار میگردد. نظر به طراحی و فضای داخلی گالری، سه بخش مجزا برای به نمایش گذاشتن آثار در گالری مشخص شده است و هر هنرمند مجموعهای از آثارش را با استیتمنت خود در یکی از این بخشها به نمایش میگذارد. سهگانه برای دیدن مجموعههای کوچکتر یا متفاوتتر از کارهای هنرمندان فرصت مناسبی است
هنر بیمعیار امروز که همچون مهی غلیظ تمام سنجشها و ارزشگذاری آثار را در خود فرو برده است، مرا بر آن داشت تا سراغ نورهای چشمکزنی بروم، که در یک فروتنی مطلق، آثار قابل تأملی خلق کرده اند. مواجهه من با چنین هنرمندانی سخت امیدبخش بود و انگیزهای برای گردآوری آنچه خلق کرده بودند.
آثار این نمایشگاه واسطهها و قراردادهای تدوین شدهی تاریخ هنر را از میان برداشته اند و به شیوهای نو الگوهایی جدید برای فهم ادراکات خود بنیاد نهاده اند. هنرمندان این آثار با اعتماد و تکیه بر ناخودآگاه خویش، کالبدی قابل فهم و حتی گاه بدوی برگزیده اند که مخاطب را در برابر شگفتی و عریانی زندگی قرار میدهد.
فارغ از تفاوتهای انسانی هنرمندان چه از لحاظ سن و سال، پیشه و یا شیوهی بیان ادراکات درونی، وجه اشتراکی غیرقابل کتمان نیز دارند؛ یعنی موجهای بلندی از امیال و احساسات، رویاها و خوابها و ترسهایی است که در هم میآمیزند و با ساختاری نو فعلیت مییابند. هنرمندان این آثار زندگی کرده اند، نگاه کرده اند، پذیرفته اند و آخر سر شکل داده اند؛ آثاری که به دور از اسلوب و قواعد مدارس هنری، ما را مجاب میکند نه در جستجوی آنچه هست باشیم و نه آنچه باید باشد.
سهگانه مجموعهای از نمایشگاههای گروهی است که هر بار با حضور سه هنرمند برگزار میگردد. نظر به طراحی و فضای داخلی گالری، سه بخش مجزا برای به نمایش گذاشتن آثار در گالری مشخص شده است و هر هنرمند مجموعهای از آثارش را با استیتمنت خود در یکی از این بخشها به نمایش میگذارد. سهگانه برای دیدن مجموعههای کوچکتر یا متفاوتتر از کارهای هنرمندان فرصت مناسبی است.
تمام مدتی که مشغول مجموعه «بیخ چراغ» بودم، به تقابل روشنی و تاریکی میاندیشیدم. به اینکه چگونه خطوط خاکستری در مرزهای بین روشنی و تاریکی جهان ما را شکل میدهد؟ چگونه حضور و عدم حضورِ نور ادراک ما را میسازد؟ چگونه ایدهها و فکرها و احساسها میسوزند و خاکستر آن به دیگر ایدهها و فکرها و احساسها شکل میدهند؟ چگونه؟ چرا؟ و در چه زمان؟
در زمان ساختن این مجموعه، به ناگاه از نور وارد تاریکی شدم. کنایتی تلخ برای کسی که در روشنی به جستوجوی تاریکی برآمده بود و سپس در تاریکی میکوشید به روشنیها بیاندیشد.
برای من در تاریکی همیشه اشارتی هست، به «یافتن و حضور»، چنانچه روشنی سرشار است از «ابهامها و ایهامها»؛ و این دو چنان در هم تنیدهاند که به جز با/در یکدیگر دریافته نمیشوند. اما همیشه ردی میماند؛ از فهمِ «یافتن و حضور» و درکِ «ابهام و ایهام» همیشه ردی میماند؛ چونان زخمی ناسور شاید.
«باغ محصور» تلاشی است جهت بازخوانی طبیعت زمینی به مثابه یک وضعیت. در راستای صورتبندی ارائه شده، در ابتدای راه با دو مفهوم تکنیکی و زیباشناختی مواجهه داشتم؛ اولی به معنای چالش با ماده کار و دومی نحوه سازماندهی آن: چگونگی جدا کردن عناصر از بستر اصلی و معنابخشی مجدد. بر همین رهیافت، حتیالامکان از ارائه تصاویر ارگانیک _از مفهوم پردیس_ اجتناب کردم و بر ماهیت قطعهگون امر واقع با استفاده از تصویرهای مجزا که به طور مستقل و خودآیین و بدون ارجاع به کلیت اثر قابلیت فهم و تأویل داشتند، متمرکز شدم. باغ محصور حاصل همنشینی تصاویر مستقلی است منفک از حرکت زمان، که در حضورِ در لحظه خود رویت و درک میشوند؛ هم چون وضعیت ستارگان در یک «منظومه».
به فرورفتن میاندیشیدم و فرو افتادن و لغزیدن؛ به زمان سپری شده در فاصله بین قرار گرفتن و سقوط و اینکه چگونه شلاقوار بر تن فرود میآید؛ به تن، واسط من و او و آنها با جهان، که چهسان «صبور، سنگین، سرگردان» در خود فرو میرود و میماند.
.
.
.
به چنین برزخی میماند و ملال چون سايه بزرگى بر شهر سنگینی میکند.
جهانمن یکسر ساخته شده از خط است. خطهایی که از اشتقاق و افتراق و اتفاق و اتساق آنها جهان بیرون ما شکل میگیرد و ما را در خود میپروراند. مشتاقانه این خطوط را دنبال میکنم؛ حرکت پیوستهشان را، آنگونه که از هم جدا میشوند، گسترش مییابند، دوباره به هم میرسند و تصویری جدید میسازند. جهان یکسر ساخته شده با خط است.
در تمام این پیوستگی و گسستگی خطها، آنچه بیش از همه چیز احساس میکنم، شکلگیری رنج است. رنج برای من آن سیاهیِ بیامیدی نیست که نور را به محاق برد یا حرکت را به سکون بدل کند؛ زاینده لذت است. رنج در ما میماند و شکلهای مختلف میپذیرد. گویی چارهای نیست جز زیستن با رنج و به فرمهای مختلف بیان کردن آن.
جهان یکسر ساخته شده از خط است و رنج. در میانه خطها و رنجها «منِ من» زندگی میکند.
در هر خط و هر نقطه که بر روی کاغذ میلغزد، آواز درختی به گوش میرسد؛ چیزی که مرا به سوی خود فراخوانده، روزهایم را پرمشغله و حافظهام را از خود انبوه ساخته.