May 14th- June 5th

About Gallery :

روزهای تاریک، شبهای روشن

همیشه فکر میکردم دنیا جای بزرگی است، اما آن روزها همه جا برایم انتهایی ترین نقطه دنیا شده بود. دور دست برایم رنگ باخته بود . همه چیز به ابعاد چهار دیواری اتاقم تنگ شده بود. تنها چیزی که میدانستم دارم، همان لحظه بود. همه چیز را با موهایم روی زمین گذاشته بودم. خالی شده بودم. چیزی برای از دست دادن نداشتم جز جانی که میخواستم. هفتصد و سی شب طولانی بوی نم دار و زنگاری مرگ را از نزدیک حس کرده بودم. طعم زهر میداد. اما سایه سنگینش مسیر روشنایی را نشانم میداد.