کدامین ماست که که در کار خود، هر آنچه که باشد، آرزو نکرده که رها باشد؟ دور از داوریها و نگرانی از داوریها بایستد، بیتوجه به قواعد و رسومات کاری انجام دهد، آزادانه بگوید، یله باشد و هر آنچه در تصور اکنونش میگنجد و مینگجد از تخیل را بهکار برد.
کدامین ماست که چنین آرزویی نداشته باشد؟
ذهن کودک از این قیدها و بندها رها است. هنوز حتا به این صرافت نیافتاده که «آیا من برای جهان کافی ام؟». هنوز چطور دیدن را به ذهنش پینه نکرده اند. هنوز گرفتار «بت بازار» و «بت غار» و «بت نمایش»* نگشته، هنوز شگفتیها حتا برای بار هزارم او را شگفتزده میکند و هنوز خلاقیت او را نترسانیده است.
رنگ، فرم و تکنیک همه در خدمت اویند؛ بیهراس از داوری و این رهایی است که او را «پادشاه وقت خویش»** ساخته.
این است که نقاشان دورانسازی چون پیکاسو، دالی، کله، کاندینسکی و ونگوگ نقاشی کودکان را دنبال میکردند و از کودکان میآموختند. این است که برای نقاش دیدن نقاشی کودکان موهبت است.
*سه بت از بتهای چهارگانه فرانسیس بیکن فیلسوف که از موانع درست اندیشیدن اند.