«همه ما از چیزی شبیه رویا ساخته شده ایم»
شکسپیر/طوفان/پرده چهارم
همینطور که نقاشی پیش میرود(از کاغذی به کاغذ دیگر) خود را میان تصاویری میبینم که درون و بیرونم را احاطه کرده اند. تصاویری همچون ماده خام که در پروسه نقاشی بارها تغییر میکنند(نوعی دوباره زیستن در تصویر).
آن نقاشیای که در پی آنم، برخوردی است بیواسطه، سریع، بیتکلف، آمیخته به صمیمیت و سادگی با سوژهها و مدیوم نقاشی. نقاشیای که از حال و هوای خود بگوید؛ از روح نقاش و کنکاش او در سوژهها و هستی. نقاشیای که پذیرفته هیچ نوآوری در کار نیست و تازه و بکر بودن خود را در حرکت و سلوک درونی میداند. آن نقاشیای که در پی آنم، چیزی است که از خودش بیرون میآید، از محیط جدا می شود، به گذشته رجوع میکند، به فصلها و مکانهای تازه میرود و کشف میکند و کشف میشود.
نقاشیای که در نهایت دریچه ای را برای مخاطب باز میکند.
همچون خاطره ای، لذتی و حیرتی.
همچون غروبی که نیمههای راه میایستد؛ مبهوت شکفتن گیاه، میان دوسنگ.