این مجموعه واکنشی است به موضوع «جان» و «تاریخ»؛ از این رو گاهی، تاریخ را ورق زده ام و دنبال آنچه که رفت و میرود بر ما گشته ام؛ خودم را در مقام مشاهدهکننده آن نشاندهام؛ گاهی از دریچه چشمانی بسته، چشمانِ دیگری، جانِ دیگری، حالا یا خفته زیر خاک یا پُر شده با پروتز، مناظر را جستوجو کرده ام. زیباییها را چنگ زدهام و به گلستانها، به دشتهای پر گل خیره شدهام. در تاریخ معاصر ما سوگواریهای بسیاری است که هرگز مجال وقوع نیافته اند. این سوگواریها در ناخودآگاه جمعی ما باقی مانده و بیشتر از خود مرگ حتا، ما را از زندگی دور کرده اند. در پس این سوگواریها، همیشه احساس اندوهی ژرف و شرمی بزرگ نهفته است و اینچنین است که شور زندگی نمیتواند به تمامی در لحظههای ما حضور یابد. پس آموختهام در آن لحظه، همان آنی که قرار است حظ جهان را ببری، بهیکباره همهچیز لرزان و مضمحل میشود. آن عقبها و آن وقتی که نور و رنگ و زندگی دارند خودنمایی میکنند، ناگهان «ندیدن» آوار میشود بر فرم و شکل جهان. و حالا خوب میدانم گرچه «دیدن» جانبخش است ولی تماشای رنج دیگری جانفرسا است. بر آن کشتگان بینام خموشان بیمزار رفتگان پگاه را ندیده به یاد سنگ قبرهای شکسته یا بینشانشان، گل نهاده ام به خیال و گلستان آرزو کرده ام.